توی این بخش تراوشات ذهن کیوان رو به صورت کاملا حرفه ای می تونین ببینین
کشتی نوح:
شدیم فارغ ز ِ تحصیل و غم و درس…. رها گشتیم ز ِ آزمون و تب و لرز
سه چهار سالی پی ِ تحصیل سپر شد …. همه شد خاطره ، عمری گذر شد
کمی ” انجین ” شدیم تا قسمتی ” د ِک “….. به جان ِ هم فتادیم ما یکایک
جهان دارد قبول این مدرک ِ ما …. ن چه گویم از وزیر علم ِ ایران؟!!!ا
نداند هیچ ما را جزو ِ آدم! …. مرامی دیپلم هم داده!! به خاتم!!ا
ولیکن این همه کشک است برادر…. حقوقت با معلم نیست برابر
گرفتیم مدرک ِ خود ، حال به حولی! …. فرار کردیم نریم دریا ! به زوری!ا
یه چند وقتی پی ِ تفریح برفتیم…. پدر را تیغ زدیم ، هِی پول گرفتیم!ا
قسم خوردیم که آخر بار باشد …. حقوق ها ماه ِ بعد، دلار باشد
پس از تفریح و حال و کیف و بازی…. به دریا رفتن ِ خود گشته راضی
سوی ِ شرکت شدیم ، نیش تا بنا گوش!!…. بد ید یم صد تا افسر، ساک بر دوش
توی ِ صف وایساده ، خسته و غمگین…. بپرسیدیم : ” صف ِ شیر است یا بنزین؟ ”
بگفتند : “زهر ِ مار !! وایسا ته ِ صف ” “…. نمی بینی که کردیم ما همه کف؟ ”
” ببند اون نیشتو ! ا َ بله ِ کودن ” “…. دو ماه ِ وایسادیم ، کشتی ندادن! ”
” کسی از کشتی ِ خود، جُم نخورده ” “…. یکی بیست سال بوده ، اون یکی مُرده!ا ”
“بدانند گر شوند روزی پیاده ” “…. باید تاکسی برونند توی جاده !ا ”
” تو جا ماندی همی از کشتی ِ نوح ” “…. بروگمشو بمیر با بچه ی نوح(همون اراذل،بروبکس)ا
سوی ِ منزل شدیم با نیش ِ بسته…. گذاشته بود تو ساکم ، بابا، پسته !ا
همه ی پسته ها را ما بخوردیم…. ولی کشتی نبود ، از غم بمردیم
بپرسند دوستان : ” کشتی نرفتی؟! ” ….” پیچوندی ما رو پس! دروغ میگفتی؟ ”
جواب ِ دوستان ، هر یک بدادیم …. یکی خندیدیم و یک راه ندادیم
جواب ِ خانواده را چه گوییم؟…. چقدر آخر باید شب ظرف بشوییم؟!ا
دلار ها را ریال کردیم دوباره گرانیست…. ! ما نداریم راه ِ چاره
نصیحت گویمت من ای برادر برو شرکت ، سریع و هر چه زودتر
بزن نامت تَه ِ آن لیست ِ ……!! بدان چند ماه ولی کشتی نمیری!!ا
بگیر کارت و برو باشگاه صفا کن نخور نان ِ پدر ، قدری حیا کن
” مقدم ” یا که ” تکلیف ” گر بدیدی، بپرس : ” این نزدیکی ، کشتی ندیدی؟!!ا”
شاعر: کیوان ِ جا مانده از کشتیِ نوح
————————–
بودیم و رفتیم:
بودیم و رفتیم!
اگر بار گران بودیم و رفتیم اگر نامهربان بودیم و رفتیم
موتورها را به سخره می گرفتیم! شبا در پشت بام بودیم و رفتیم
به مردی دست هم را می گرفتیم گهی نا مردمان بودیم و رفتیم
گهی خالی نمودیم پشت هم را گهی چون سبلان بودیم و رفتیم
نبودیم گوش، بَحر ِ دردِ دل ها برای هم زبان بودیم و رفتیم
به زیر ِ آفتاب نارفیقی به دور از سایه بان بودیم و رفتیم
به هنگام ِ خوشی آشکار بودیم به سختی ها نهان بودیم و رفتیم
گهی خنجر فرو کردیم از پشت وفادار در زبان! بودیم و رفتیم
به ظاهر با یکی یاریم، لیکن رفیق ِ این و آن بودیم و رفتیم
نداشتیم طاقت ِ هم، گاه گاهی گهی آرام ِ جان بودیم و رفتیم
به روی ِ هم بخندیدیم و در پشت شبیه ِ دشمنان بودیم و رفتیم
کتاب خوندن اگرچه سختمان بود ولی ما شادمان بودیم و رفتیم
تقلب ها که لو می رفت، تک تک آویزان ِ “رایان!” بودیم و رفتیم
برای ِ یک عدد ماست ِ اضافه! همی در گفتمان بودیم و رفتیم
به جای خوابگاه،یک ترم توی ِ هتل آپارتمان بودیم و رفتیم
چو هر ترم ِ جدید آغاز می گشت گرفتار ِ پایان بودیم و رفتیم
نفهمیدیم چگونه درس خواندیم! پی ِ مدرک و نان بودیم و رفتیم
برای مرخصی رفتن به خانه به دنبال زمان بودیم و رفتیم
برای درس خواندن! ما همیشه به دنبال مکان! بودیم و رفتیم
رو دیوارهای بوشهر این نوشتیم: “ما ولگرد ِ لیان! بودیم و رفتیم”
ته ِ برج ها توی جیب ها شپش بود! به فکر ِ قرض و وام بودیم و رفتیم
شب و روز و مَه و سال وهمیشه خوش وشاد و جوان بودیم و رفتیم
یکی پیر ِ مغان! بود ، ما برایش مثال ِ کودکان بودیم و رفتیم!
همه خوشبختی اینجا نزد ما بود چرا گرد ِ جهان بودیم و رفتیم؟
کی بود آخر که زیراب ها رو می زد؟! توی شک و گمان ماندیم! و رفتیم!
حقوق هامان بُوَد چون بنز! لیکن سوارکار ِ ژیان بودیم و رفتیم
لیسانس و مدرکی گرچه نداریم “مهندس” بی گمان بودیم و رفتیم
خیال کردیم کمی مرخصی داریم همش “برج آسمان” بودیم و رفتیم
یدونه نامه داشتیم بَحر ِ امضاء سه هفته “کارکنان” بودیم و رفتیم
“جلیلی” به ” تلیم”، “کاپتان” به “قربان” تو پاسکاری! چنان بودیم و رفتیم
سحرگاه می شدیم عازم به شرکت شبها تو خیابان بودیم و رفتیم
اگرچه تلخ بود این نامه بازی هنوزم شادمان بودیم و رفتیم
نباشیم زنده دیگر از فراقت اگر در این جهان بودیم ، رفتیم
به روی سنگ ِ قبر ِ تک تک ِ ما نویسید : ” ما چنان بودیم و رفتیم”
شاعر: کیوان بودیم و رفتیم!